ای از بر سدره
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 

 


اي از بر سدره شاهراهت
واي قبّه ي عرش تكيه گاهت


اي طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ي كلاهت


هم عقل دويده در ركابت
هم شرع خزيده در پناهت


اي چرخ كبود ژنده دلقي
در گردن پير خانقاهت  


مه طاسك گردن سمندت   
شب طرّه ي پرچم سياهت  


جبريل مقيم آستانت
افلاك حريم بارگاهت


چرخ ار چه رفيع، خاك پايت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت

خورده است خدا ز روي تعظيم
سوگند به روي همچو ماهت  

ايزد كه رقيب جان خرد كرد
نام تو رديف نام خود كرد

اي نام تو دستگير آدم
و اي خلق تو پايمرد عالم

فرّاش درت كليم عمران
چاووش رهت مسيح مريم

از نام محمّديت ميمي
حلقه شده اين بلند طارم  
 

تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زير خاتم

در خدمتت انبيا مشرّف
وز حرمتت آدمي مكرّم

از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم

تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئيل محرم

نايافته عزّ التفاتي
پيش تو زمين و آسمان هم

كونين نواله اي   ز جودت
افلاك طفيلي وجودت

اي مسند تو وراي افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك

هرچ آن سمت حدوث دارد
در ديده ي همّت تو خاشاك

طغراي جلال تو لعمرك 
منشور ولايت تو لولاك  

نُه حقّه و هفت مهره پيشت
دست تو و دامن تو زان پاك

در راه تو زخم محض مرهم
بر ياد تو زهر عين ترياك

در عهد نبوّت تو آدم
پوشيده هنوز خرقه ي خاك

تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ي پرنيان زده چاك

نقش صفحات رايت تو
لولاك لما خلقت الافلاك  

خواب تو ولا يَنامُ قلبي
خوان تو اَبيتُ عِندَ رَبّي  

اي آرزوي قـََدَر لقايت
واي قبله ي آسمان سرايت

در عالم نطق، هيچ ناطق
ناگفته سزاي تو ثنايت

هر جاي كه خواجه اي غلامت
هر جاي كه خسروي گدايت

هم تابش اختران ز رويت
هم جنبش آسمان برايت

جانداروي عاشقان حديثت
قفل دل گمرهان دعايت

اندوخته ي سپهر و انجم
برنامده ده يك عطايت

بر شهپر جبرئيل نِه زين
تا لاف زند ز كبريايت

بر ديده ي آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پايت

اي كرده بزير پاي كونين
بگذشته ز حد قاب قوسين

اي حجره ي دل به تو منوّر
واي عالم جان ز تو معطر

اي شخص تو عصمت مجسّم
واي ذات تو رحمت مصوّر

بي ياد تو ذكرها مزوَّر
بي نام تو وِردها مبتـَّر

خاك تو نهال شاخ طوبي
دست تو زهاب آب كوثر

اي از نفس نسيم خلقت
نُه گوي فلك چو گوي عنبر

از يَعصِمكَ الله اينت جوشن
وزيغفرك الله آنت مغفر  

تو ايمني از حدوث گو باش
عالم همه خشك يا همه تر

تو فارغي از وجود، گو شو
بطحا همه سنگ يا همه زر

طاووس ملائكه بَريدت
سرخيل مقرّبان مُريدت

اي شرع تو چيره چون به شب روز
واي خيل تو بر ستاره پيروز

اي عقلِ گره گشاي معني
در حلقه ي درس تو نوآموز

اي تيغ تو كفر را كفن باف
نعلين تو عرش را كُلـَه دوز

اي مذهب ها ز بعثت تو
چون مكتبها به عيد نوروز

از موي تو رنگ كسوت شب
وز روي تو نور چهره ي روز

حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظيم آسمان سوز

ماه سر خيمه ي جلالت
در عالم علو مجلس افروز

بنموده نشان روي فردا
آيينه ي معجز تو امروز

اي گفته صحيح و كرده تصريح
در دست تو سنگريزه تسبيح

هر آدميي كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثناي تو خطا گفت

خود خاطر شاعري چه سنجد؟
نعت تو سزاي تو خدا گفت

گرچه نه سزاي حضرت توست
بپذير هر آنچه اين گدا گفت

هر چند فضول گوي مردي است
آخر نه ثناي مصطفي گفت؟

در عمر هر آنچه گفت يا كرد
ناداني كرد و ناسزا گفت

زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد يا چرا گفت؟

اين خواهد بود عُدّت  او
كفاره ي هر چه كرد يا گفت

تو محو كن از جريده ي او
هر هرزه كه از سر هوا گفت

چون نيست بضاعتي ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت

 

 جمال الدین عبدالرزاق





:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 23 بهمن 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: